دسیدسی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

دخمل گلمون

یاد گرفتن یه کار جدید

سلام به دسی خوشگل خودم نمیدونی اونقدر دوق دارم که اینو بهت بگم یه چند روزی میشه که یاد گرفتی بای بای کنی نمیدونی اونقدر قشنگ دستاتو تکون میدی مثل ادم بزرگا خخخخخ البته ناخوداگاه همین جوری تکون میدادی این چند روز اما دیشب که بابایی اداشت میزفت بیرون براش دست تکون دادی  اونقدر ذوق کرد انگار دنیارو بهش دادن بیرون رفتن یادش رفتتتتتتت خخخخخخخ ای کلک خوب بلدی باباتو بمنصرف کنی هاااااا:)ا راستی عزیزم این عکسارو هم بعدا به زور گرفتم ازت اخه یه مدت بی خیال بای بای کردن شده بودی       ...
21 اسفند 1392

سینه خیز رفتن در 7 ماهو و 5 ورزگیت

سلام بر تو دخمل خوشگلم الان که دارم اینارو میونیسم راحت گرفتی خوابیدی یه چند روز بود که رفته بودی تو 8 ماه  با تلاشهای زیاد بابایی وخودت بلاخره سینه خیز رفتی  اما چه جوری   بابایی مدتا بود که همش جلوت شکلاتهای رنگی و چیزای دیگه میذاشت تا بلکه بتونی چهار دستو پا بری اما هرکاری میگرد تو تکونی به خودت نمیدادی اما اونم ازت ناامید نمیشود و باهات کار میکرد یه روز که دیگه ازت حرکتی ندید خسته شد تا بلند شد  یهو دیدیم که خودت سینه خیز کنان خودتو به شکلاتا  رسوندی نمیدونی اونقدر ذوق کردیم که خودت تعجب کردی از دیدنمون  وقتی مثل این سربازایی که خدمت میر...
21 اسفند 1392

واکسنات

:D                                                                                    واکسن 2 ماهگی   وقتی وامدیم خونه خداروشکر با دادم قطره های استا مینوفنت تب نکردی چشت روز بد نبینه ناناز مامان شب که شد دیدم یه...
21 اسفند 1392

چهار دستو پا رفتنت

ن ناانازم خیلی وقت بود که حالت چهار دستو پارو میگرفتی اما قدمی برنمیداشتی تا اینکه امروز که 9 ماهت شده وقنی داشتم عکسای وبلاگتو میذاشتم یهو دیدم چهار دستوپا شدی تا دیدی حواسم نیست زودی رفتی سراغ میز اما زودی بهت رسیدم  وگررنه میز رو سرت سقوط میکرد :)         ...
21 اسفند 1392

خاطر به دنیا اومدنت

عشق مامان یه مدت بودی که نتونستم بیام اینجا ااما میخوام امروز از خاطرات زایمانم بگم بهت   تاز تو هفته 38 بودم که بی صبرانه منتظر اومدنت بودم و خیلی میخواستم طبیعی به دنیا مییومدی بخاطر همیتن از خیلی وقت پیش خودمم اماده کرده بودم برای زایمانت....تو هفته 38 که رفته بودم دکتر مشخص شد که تو جیگر سیاهم مشکل به وجود اومده و نمیتونم تو رو طبیعی زایمان کنم یه ترس عجیبی افتاده بود به دلم ناخوداگاه گریم گرفت اخه هیچی از سزارین نمیدونستم ویه جورایی میترسیدم خخخخخخخخخخخخ الان میگی چه مامان ترسویی اما واقعا خیلی سخت بود چون خودممو از همه لحاظ برای طبیعی اماده کرده بودم اما قسمت نشد خلاصه دکترنت گفت ب...
21 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل گلمون می باشد